- 30
 - دوبی
 - شريف ، مهندسی کامپيوتر
 -مدیا سیتی دوبی
  


 
 
Hosted and Developed by



Stats provided by
        
 


"Lucy and Camilla d'Abo, two British nationals who spent part of their youth here and returned as professionals, said they found more opportunity, as women, in Dubai than in Britain. Their public relations company, d'Events, has doubled in size each year. 'I believe it's the land of opportunity,' Camilla d'Abo said. 'It's a case study in ...' She thought a moment. 'It's like nothing else.' "
-- Anthony Shadid ، آوريل 2006 ، Washington Post


10
اردیبهشت
1385



 

  • در بين کليکهای بی هدف شبانه ، به دو تا وبلاگ رسيدم:

    1) زندگی ما: روزمرگی های زندگی یک زوج "ما ، مریم و پویا یک زوج خیلی خوشبخت هستیم ! می خواهیم اینجا از زندگی مشترکمون بنویسیم"
    2) وبلاگ Andrew P. McAfee ، پرفسور Harvard Business School در آدرسی که با blog.hbs.edu شروع می شه و از اثرات IT بر بيزنس می نويسه

    دو وبلاگ که نويسنده هاشون اونها را کاملا جدی می گيرند ... دو سر طيف ... دو نهايت اون چيزی که وبلاگ می تونه باشه ...

    ( ... بچه ها واقعا هنوز دوست داريد وبلاگ را تعريف و تشبيه و تفسير و بررسی و مطالعه و مديريت و جهت دهی کنيد؟! .... )


  • از Gmail ها:
    Mom raft. damn this empty feeling of home after a guest leaves.
    eyne maghbare mishe ..... damn ....


  • 9
    اردیبهشت
    1385



     

  • Maktoob.com يک سايت ديگه خريده: اين بار از عربستان. خريدهای پارسال مکتوب ، Strategiy.com و Bentelhalal.com بوده اند ...


  • 4
    اردیبهشت
    1385



     

  • مهمون و اينا ...


  • 30
    فروردین
    1385



     

  • ... نه بابا اون شعر را جدی نگير ... خبری نيست ...

  • اوراکل گفته شايد مثل ردهت ، لينوکس خودش را عرضه کنه ... شايد هم ناول (owner فعلی SuSE Linux) را بخره ... خيلی ها ايده خريد ناول که يک خريد بزرگ چهار رقمی (3000 ميليون دلاری) محسوب می شه را اونقدرها جدی نمی دونند ، اما عده ديگه ای معتقدند برای لری اليسون که خيلی ساده چند ميليارد دلاری برای PeopleSoft و Siebel داده، چنين چيزی هم امکان پذيره ...


  • 28
    فروردین
    1385



     

  • ... اگر با ديگرانش بود ميلی ... ... چرا ظرف مرا بشکسته ليلی ...

    ...


  • 26
    فروردین
    1385



     

    باگ های زندگی را زياد مرور کرده ايم. اما گاهی هم می شه برای زندگی آپديت هايی منتشر کرد که شايد اون را بهتر کنه. "آپديت تلنبار" يکی از اونهاست و خلاصه اش اينه: "برای اينگه در زندگی موفق باشی ، سعی کن همه کارهات را روی هم تلنبار کنی و به تاخير بندازی" ...

    دستکش دستت کنی ، مايع ظرفشويی را درست کنی ، اسکاچ را پيدا کنی ، بعد فقط دو تا دونه ظرف بشوری؟ ... ماشين را برداری ، جای پارک پيدا کنی ، تو صف خريد وايسی ، بعد فقط يک کيلو ميوه بخری؟ ... در اين جور جاها به جای شستن دو تا ظرف و خريد يک کيلو ميوه ، با شستن تمام ظرفها و خريد هفتگی به طور ناخودآگاه داريم از اصل " تلنبار" استفاده می کنيم و در زمان شستن و خريد کردن صرفه جويی می کنيم ... به نظر می رسه اگر از اين اصل در کارهای ديگه زندگی هم استفاده کنيم می تونيم نتايج خوبی بگيريم .... من خودم تقريبا تمامی کارهام را با توجه به اين اصل "تلنبار" انجام می دم: اتاقم را فقط وقتی تميز می کنم که به حد غير قابل تحملی رسيده باشه. خريدها ، ظرفها و لباسها فقط وقتی سر و سامون می گيرند که کاملا تلنبار باشند. حتی اکونوميست خوندن هفتگی را هم مدتيه به صورت تلنباری ، هر دو ماه يک بار انجام می دم.

    الان حوصله اش را نداريم ، اگه نه بيشتر دقيق می شديم که اين تلنبار کردن چرا مفيده. به طور خلاصه با تلنبار کردن: (1) در Resource ها صرفه جويی می کنی ، مثلا زمان و مايع ظرفشويی (2) کارها را بهتر انجام می دی چون در طول زمان انجامش بهش عادت می کنی (3) روند ماجراها را بهتر می بينی (مثلا يک محقق که فقط 24 ساعت در يک اتاق تلنباری از اخبار هسته ای را بخونه ، بهتر از من و تو که هر روز از اون خبرها را شنيديم روند ماجراها را می فهمه) ....

    هر چند عجيب به نظر می رسه اما شک نکن: ... کارهات را تا جايی که می تونی روی هم تلنبار کن و به تاخير بنداز ...




    از قديمها:
    باگ "رسيدن" و "دسترسی"
    باگ قاطی کردن و Bundle کردن
    باگ"بايد کامل باشی ، اما نبايد کامل به نظر برسی"
    باگ " اين ور - اون ور" و " قاطي كردن لايه ها" (May 17, 2004)


    25
    فروردین
    1385



     

  • دفتر لندن شرکت 75 ميليون کاربره Skype که 100 نفر از مجموع 270 کارمندش توش کار می کنند چنين جاييه! ...

  • (... ای بابا ... باز که Ping نشده اومدی اينجا؟ ... مگه نمی گن "Ping بيا گلابی نيا"؟ ...)


  • 24
    فروردین
    1385



     

    می دونی که اينجا شهر شاپينگ و حراج و اين حرفهاست ... يکی از بحثهای هميشگی سجاد و ندا با من اينه: آخه سلمان چرا همه لباسهايی را که در طول سال احتياج داری ، در اين حراجها نمی خری که بعدا مجبور نشی اونها را گرونتر بخری؟ .... امروز بالاخره فهميدم چرا من در فصل حراج خريد نمی کنم (و فهميدم چه جوری آدمها می تونند به يک چيز بديهی ، دو جور نگاه کنند) ...

    برای اونها لباس چيزيست مثل مواد اصلی خوراکی زندگی (مثلا برنج): همون جور که مثلا می تونی پيش بينی کنی که در طول سال به 50 کيلو برنج احتياج داری و اگه در حراج اون را بخری به نفعته ، به همين ترتيب می تونی پيش بينی کنی که در طول سال به 4 دست شلوار 7 دست تی شرت و 6 دست پيرهن احتياج داری و اونها را در حراج بخری ... اما برای من لباس چيزيست مثل مواد جنبی خوراکی زندگی (مثلا چيپس): درسته که در تئوری می تونی بگی خوبه يک آدم در سال 50 جعبه چيپس بخوره و خوبه همه اونها را يکجا بخره ، اما واقعيت اينه که در عمل اگر در خونه چيپس (و لباس نو) نباشه باعث می شه نخوری (و نپوشی) و مصرفت هم کمتر می شه ...


    ... راستی تو هم اگه ديدی با همسرت يا دوستت سر يک مساله به ظاهر بديهی (معاشرت، وب گردی، لباس، غذا ... حتی خود رابطه) اختلاف داريد حواست به اين مساله باشه: شايد موضوع به ظاهر برای هر دو تون بديهيه ، اما با دو ديد مختلف "نياز اوليه و ثانويه" بهش نگاه می کنيد ...


    23
    فروردین
    1385



     

    SalesForce.com اولين خريد خودش را انجام داد (مثل خريدهای اخير ياهو و گوگل يک خريد دو رقمی نسبتا کوچک) ... Skype هم همين امروز اولين خريد خودش را بعد از ملحق شدن به eBay انجام داد (اون هم دو رقمی) ... البته معامله مهم اين روزها ، خريد سه رقمی و 350 ميليون دلاری Red Hat بوده که JBoss را پريروز خريد ...

    ... واقعا اوضاع داره Bubble ای می شه ! ...


    22
    فروردین
    1385



     

    شش ماه گرم دوبی داره شروع می شه (از آوريل تا سپتامبر) ، اونقدر که چند روزی هست که می شه روتين ساعت ده شب شنا را انجام داد. اون ساعت شب معمولا در کل ساختمان يک نفر هم برای شنا بيرون نمی آد ... (احتمالا يا 12 ساعت کار نمی کنند ، يا دخترکی چيزی تو زندگيشون دارند) ... برای همين واقعا خلوته و آرامش خوبی داره...

    ديشب داشتم فکر می کردم مثل همين ماجرای شنای با اختلاف فاز نسبت به همسايه ها، من تقريبا تمام ماجراهای زندگيم را با اختلاف فاز نسبت به بقيه انجام داده ام (اصطلاح "اختلاف فاز" را به کار می برم چون بامزه است و در برگيرنده اختلاف زمان و مکان و اينها می تونه باشه) ... در دبيرستان وقتی بايد خوش می گذرونديم من درس می خوندم ، در دانشگاه وقتی بايد درس می خونديم من کار می کردم ، وقتی به عنوان يک شريفی بايد ادامه تحصيل می داديم ، من هنوز کار می کردم ، بعد از دانشگاه وقتی بايد از شبکه دوستان و رفقا برای کار استفاده می کرديم من کار و محل زندگيم را عوض کردم ، و وقتی که بايد به جاهای developed دنيا می رفتيم به يک جای developing اومدم ... من هنوز نمی دونم کار خوبی کرده ام يا نه ... اما صورت مساله اينه: آيا داشتن "اختلاف فاز" در زندگی می تونه چيز خوبی باشه؟

    نمونه های ساده ای که اختلاف فاز به سود آدمه را می دونيم: ... مثلا وقتی در اداره ای کار داری ، اگر اول وقت و با اختلاف فاز اونجا باشی اون کار سريعتر راه می افته ... يا مثلا اگر دولت مهرورزی باشی می دونی که اگر آدمها با اختلاف فاز از خونه هاشون خارج بشن برای ترافيک بهتره (البته بايد توجه هم داشته باشی که بچه ای که تا دوازده و نيم شب رئال مادريد و بارسلون می بينه ، کشاورز يا شهری ، شش و نيم صبح نمی تونه مدرسه باشه) ... يا مثلا اختلاف فاز 12 ساعته هند و امريکا و اينکه عملا می شه يک تيم کاری 24 ساعته داشت، هميشه به عنوان يکی از دلايل اصلی پيشرفت هند مطرح شده .... اما صورت مساله (هنوز) اينه: آيا می تونی در جاهایِی از زندگيت "اختلاف فاز" را جوری وارد کنی که به نفعت باشه؟ ...

    جواب دقيقی الان بهش ندارم ... مثلا اينجا در دوبی از دو جور اختلاف فاز می شه بهترين استفاده را برد: (1) اختلاف فاز در ساعات کاری با اروپا و امريکا (2) اختلاف فاز در هفته کاری با اروپا و امريکا ... مثلا ساعات کاری بورس امريکا به وقت اينجا دقيقا از 6 عصر تا 12 شبه. يعنی حتی اون وقتی که خود امريکايی هايی که کار ثابت دارند ، وقت پيگيری بازار سهام را ندارند ، تو می تونی تحولات اونجا را دنبال کنی. به همين ترتيب روزهايی که اونها وقتی برای سر خاروندن ندارند ، آخر هفته تو محسوب می شه و می تونی حال اون اختلاف فاز را (اگر مثل من 12 ساعت کار نکرده باشی) ببری ...

    از شنای ده شب تا پيگيری بورس ... اگر "اختلاف فاز" را در بعضی روتينها و تصميم های زندگيت وارد کنی شايد بتونی به نتايج خوبی برسی ...


    21
    فروردین
    1385



     

    يک خانوم خانومی ديروز نزديک لمسی پلازا دنده عقب و جلو را اشتباه گرفته و با ماشينش صاف رفته وسط يک مغازه! ... :-)) ...


    20
    فروردین
    1385



     

    راهنمای پيگيری آنلاين دغدغه ها

    اگر اهل خوندن "راهنما" نيستی ، اهل "پيگيری" نيستی ، چيزی را "آنلاين" دنبال نمی کنی و يا "دغدغه" ای نداری ، خوندن راهنمای پيگيری آنلاين دغدغه ها کمکی بهت نمی کنه. اما اگه به اينترنت سر می زنی ، چند تا سايت و وبلاگ و لينکهای توی اونها را هم دنبال می کنی ، اما هنوز احساس می کنی به خوندن خيلی چيزها نمی رسی. اين راهنما شايد بتونه کمکت کنه ...

    مواد لازم: فرض اين راهنما براينه که اين مواد از قبل آماده شده اند: (1) دغدغه هايی وجود داره (مثلا اگر يک پرستو باشی دغدغه هات مجموعه ای از مسائل اجتماعی ، زنان ، فلسفه ، فمينيسم ، ايران ، ادبيات ، اکتيويسم ، کتاب و از اين تيپ چيزهاست) (2) حس پيگيری اونها هست (3) با Bookmark ها راحت هستی.

    نکته اصلی: تنها نکته ای که اين راهنما داره ، تقسيم بندی و پيگيری دغدغه ها در سه سطح است: Essential ، Routine و Deep .... دغدغه های Essential اونهايی هستند که پيگيری سريع اونها لازمه. مثلا به عنوان يک ايرانی نبايد تازه بعد از دو هفته بفهمی رفتی شورای امنيت. يا به عنوان يک پيگير مسائل هنری نبايد فلان گالری را که اين پنج شنبه برگزار می شه از دست بدی. مسائل دسته Essential را اگر سرت خلوت باشه روزانه و اگر سرت شلوغ باشه هفتگی دنبال می کنی ... (2) دغدغه های Routine اونهايی هستند که علاقمند به پيگيريشون هستی ، اما پيگيری اونها می تونه سر فرصت تر باشه. مثلا يک پرستو احتمالا به سياست ايران علاقه داره ، اما مثلا در مقايسه با مسائل اجتماعی ايران می تونه اون را سر فرصت تر پيگيری کنه. مسائل دسته Routine را اگر سرت خلوت باشه هفتگی و اگر سرت شلوغ باشه ماهانه دنبال می کنی ... (3) دغدغه های Deep اونهايی هستند که با اينکه علاقمند به پيگيريشون هستی اما می تونی اونها را را دير به دير هم پيگيری کنی. مثلا يک پرستو به تحولات فلسفی فمينيسم علاقه داره ، اما با پيگيری دير به دير اونها هم مشکلی نداره. مسائل دسته Deep را اگر سرت خلوت باشه ماهانه و اگر سرت شلوغ باشه فصلی دنبال می کنی .... دغدغه هايی را هم که در اين دسته بندی نمی گنجند و حتی فصلی هم دنبالشون نمی کنی از برنامه ات حذف کن ...

    طرز تهيه: در بوک مارکهات سه تا فولدر Essential ، Routine ، Deep بساز. بعد توی هر کدام از اونها دغدغه هات را به عنوان Sub Folder بساز و لينک سايتهای مربوطه را اونجا بوک مارک کن. (يک دغدغه می تونه در هر سه Folder اصلی وجود داشته باشه. مثلا ساب فولدر Persian Weblogs می تونه در هر سه فولدر Essential ، Routine ، Deep وجود داشته باشه و بسته به اهميتشون پيگيری بشه.). در آخر هم در هر کدوم از اون فولدرهای Essential ، Routine ، Deep ، يک ساب فولدر خالی بساز به نام To Read که بعدا به درد می خوره.

    طرز استفاده: ديگه نحوه پيگيريش تقريبا مشخصه. فرض می کنيم الان در زندگيت سرت خلوته و Essential ، Routine ، Deep ها را می رسی روزانه ، هفتگی و ماهانه دنبال کنی. بنابراين مثلا هر روز بوک مارکهای داخل فولدر Essential و هر هفته بوک مارکهای فولدر Routine را دنبال می کنی و از چيزی عقب نخواهی بود. تنها نکته ای که پيش می آد و باگ مطالعه آنلاين محسوب می شه ، لينکهای هيجان انگيزی است که به چشمت می خوره و هدفت که تموم کردن بوک مارکهای خودت بود يادت می ره. اينجاست که اون ساب فولدرهای To Read به درد می خورند: مثلا اگر موقع پيگيری Essential ها ، لينک هيجان انگيزی به چشمت خورد ، بازش می کنی ، اما بلافاصله بايد تکليفش را روشن کنی: يا خوندنش را سريع تموم می کنی، يا بسته به نوع اون لينک ، در ساب فولدر To Read مربوطه جاش می دی. (مثلا اگه يک پرستو در موقع مرور Essential ها به يک لينک خفن در زمينه فمينيسم رسيد ، اون را در To Read فولدر Deep بوک مارک می کنه) ....

    ... من ديوانه خوندن آنلاين ، با 12 ساعت کار در روز ، دو هفته ای است اين جوری به پيگيری خيلی چيزها رسيده ام و گفتم برای تو هم تعريف کنم .... اگه اهل "پيگيری" و "آنلاين" و "دغدغه" هستی به امتحانش می ارزه ...


    19
    فروردین
    1385



     

    اينجا (و حتی عربستان) تحريم کره های دانمارکی تموم شده ... اونجا هنوز ماجرا گل محمديه؟ ...

    ... (مرگ بر انگليس؟!) ...


    18
    فروردین
    1385



     

  • وقتی می فهمی داری پير می شی که موقع تماشای يک مسابقه فوتبال ببينی مربيان هر دو تيم (که ناسلامتی آدمهای مسنی هستند) هر دو شون از بر و بچه های دوران تينيجری خودت هستند. (مثل فرانک ريکارد و رونالد کومان بازی امشب) .... .... پيری قرار نبود زمانش ديرتر از اين حرفها باشه؟! ...

  • فرض کن چند سال پيش نشسته بودی و داشتی در مورد عباس آقا ويدئو کلوپ سر کوچه تون فکر می کردی. بعد به اين نتيجه می رسيدی که اصلا اين ماجرای جريمه دادن برای تاخير در برگردوندن فيلم کار بی مزه ای و اعصاب مشتری را خورد می کنه. بعد می گفتی شايد بشه يک پول ماهانه ای به عباس آقا ويدئو کلوپ داد و به جاش اون بهت اجازه بده هميشه يک فيلم در اجاره ات باشه و هر موقع خواستی اون را با يک فيلم ديگه عوض کنی .... نخواستی و نرسيدی هم نکنی ...

    متاسفانه من و تو و عباس آقا ويدئو کلوپ به اين نتيجه نرسيديم. اما Netflix.com اجاره دهنده آنلاين DVD به اين نتيجه رسيد ، بيزنس مدلش را همين اصل ساده (هزينه ماهانه ثابت ، بدون محدوديت زمانی و جريمه) قرار داد ، همون موقع patent اين ايده به ظاهر ساده را ثبت کرد (امروز رقيبش را هم با داشتن همين پتنت دادگاهی کرد) ، و شرکتی درست کرد که مثلا در برابر هواپيمايی آسمان که با حدود 2000 نفر کارمند ، 2 ميليون مسافر را در سال جابجا می کنه و 800 هزار دلار سود می کنه ، تقريبا با نصف اون تعداد کارمندان، دو برابر مشتری داره و 28 برابر سود می کنه! ...

    جناب عابدزاده ... موافقيد آسمان را تعطيل کنيم به جاش يک سايت اجاره DVD راه بندازيم؟ … ;-) ...


  • 17
    فروردین
    1385



     

    سايتی که راهنمای آشپزی بفروشه چند می ارزه؟ .... Readers’ Digest سايت AllRecipes.com را 66 ميليون دلار خريد. البته اين سايت 1.8 ميليون کاربره ، 6 ميليون Unique ويزيتور در ماه داره (بيش از ABC.com و iVillage.com) ... پيش بينی می شه امسال اين سايت 4 ميليون دلار درآمد داشته باشه و بنابراين 66 ميليونی که Readers Digest داده رقم بالا و خوبی محسوب می شه. در ضمن جالبه بدونيد Allrecipes.com فقط 34 کارمند داره ...

    البته انگار ما هم سايت فارسی راهنمای آشپزی کم نداريم. به نظر می رسه AshpazOnline.com يکی از حرفه ای های اونهاست (که يا دومينش را دور و بر ما در دوبی ثبت کرده يا واقعا دور و بر خودمونه) ... فقط نمی دونم چرا سايتشون حدودا 18 هزار سال جلوتر از امسال و به تاريخ 20005 کپی رايت شده ... ;-) ...


    16
    فروردین
    1385



     

    خيابان وبلاگستان فارسی ما ...

    در خيابان وبلاگستان فارسی ما مدتی است هيچ کس در خط خودش حرکت نمی کنه ... همش داريم با دور و بری ها گفتگو می کنيم ... خيلی نزديک هم حرکت می کنيم ، اونقدر که سپر به سپر می کنيم و پياده می شيم و دعوا و داد و بيداد .... از اون طرف به عنوان ويزيتور هم با ديدن دعواها نچ نچی می کنيم ، اما ته دلمون انگار از ديدن دعوا و ترافيک اونقدرها هم ناراحت نيستيم ...

    در خيابان وبلاگستان فارسی ما سطح بعضی دعواها، انتقادات و گفتگوها بالاتره ... بعضی هامون معتقديم قبل از تعويض مسير بايد آيينه اصلی ، آيينه بقل ، نيم فاصله ، شانه به عقب و مجددا آيينه اصلی را نگاه کرد... بعضی های ديگه ای از ما معتقديم می شه داخل هر ماشينی را نگاه کرد چون خود اون شخص ترجيح داده ماشينش را به خيابان عمومی وبلاگستان بياره ... و بعضی های ديگه ای از ما معتقديم با هر مناسبتی ، همه ماشينهای وبلاگستان بايد به رنگ و شکل اون مناسبت در بيان ( وصد البته موقع نوروز و سال نو، سبزه ها و گلچين سال گذشته روی ماشينها قرار داده بشه) ...

    در خيابان وبلاگستان فارسی ما ، بوق (کامنت) نقش خيلی مهمی داره: خيلی ها معتقدند چون ماشين با بوق ساخته شده بايد حتما ازش استفاده کرد ... و البته فراوان استفاده می شه ... گاهی برای شادی و پشت کاروان عروسی يک مطلب خوب ... اکثرا هم برای نظر دادن در مورد رانندگی وبلاگ جلويی (بوووق يهنی اينکه چرا يواش می ری ... بوووووووووق يعنی اينکه هو! چرا اونجوری می ری) ...

    پنج شنبه شبها ، خيابان وبلاگستان فارسی ما حال و هوای خودش را داره ... شماره ای (لينکی) می دهيم ... شماره ای می گيريم ... گپی می زنيم ... صدای نواری بلند می کنيم ... البته حق داريم ... جز خيابان وبلاگستان فارسی جای پر رونق ديگه ای فعلا برای اين کارها وجود نداره ...

    ترافيک و رانندگی بد در خيابان وبلاگستان فارسی ما ، خيلی ها را خانه نشين کرده ... بعضیهامون چند روزی ماشينها را بيرون آورديم ولی ديديم در اين ترافيک به جايی نمی شه رسيد ... رانندگی در خيابان وبلاگستان فارسی فرهنگمون را هم عوض کرده ... دست فرمانمون در بين اين همه بوق و کامنت و گفتگو و دعواهای وبلاگی خوب شده ... خوب حال طرف را می گيريم ... خوب جا خالی می ديم ... بعضی هامون معتقديم پس رانندگی مون داره خوب می شه و بهتره به نقد و بوق و کامنت ادامه بديم ....

    ...

    .... اما بچه ها راستی اصلا چرا اومده بوديم بيرون؟ .... قرار بود چی کار کنيم؟ ... ديالوگ و نقد و بوق و کامنت؟ ... قرار بود به کجا برسيم؟ ...


    ... بچه ها اصلا چرا اومده بوديم بيرون؟ ... ...


    12
    فروردین
    1385



    © 2001 - 2010