باگهای زندگی: "پسر جان من اصلا راجع به تو فکر نمی کنم!"
در صحنه ای از فيلم مارمولک، پسری که کار اشتباهی انجام داده بوده با ناراحتی به پرويز پرستويی می گه: حاج آقا می دونم الان در مورد من چی فکر می کنيد. پرستويی هم می گه پسر جان من اصلا در مورد تو "فکر" نمی کنم! ... امروز با خوندن يک مقاله رويايی، هم به ياد اون جمله افتادم و هم باگ بزرگی که در رفتارم با تک تک آدمهای دور و برم ديده می شه را کشف کردم.
من در محيط کار چنين مشکلی دارم: معتقدم اون قدری که می تونم برای شرکت مفيد باشم قدر من را نمی دونند و در مورد توانايی من اشتباه قضاوت می کنند. در مورد دخترکانی که باهاشون رابطه داشته ام احساس می کنم در مورد من زود و اشتباه قضاوت کرده اند. حتی در مورد صاحبخونه ام که فقط دو سه بار تلفنی باهاش صحبت کرده ام و امروز با صدايی بلندتر به دادگاه تهديد می کرد احساس می کنم قدر من را نمی دونه که چه مستاجر خوبی هستم! همه اينها در ذهنم بود که به اين مقاله رويايی رسيدم: Two Kinds of Judgment
نويسنده به درستی قضاوتهای دور و بر ما را به دو دسته تقسيم می کنه: قضاوتهايی که هدف اصلی در اونها قضاوت درست ماست (مثل قضاوت در دادگاه يا نمره در کلاس) و اونهايی که قضاوت در مورد ما فقط وسيله ای برای رسيدن به هدف ديگه ای است (مثلا استخدام، پذيرش دانشگاه يا انتخاب برای تيم ملی). ما در مورد اين دسته از قضاوتها تصور می کنيم که اين ما هستيم که داريم سنجيده می شيم، اما در حقيقت هدف اصلی چيز ديگری است: انتخاب بهترين تيم ورزشی و کاری و غيره. در اين دسته از قضاوتها حتی اشتباه در قضاوت هم اونقدرها اشتباه بزرگی نيست: اگر جای نفر 20 و 21 تيم ملی عوض بشه، هر چند اون طرف احساس می کنه در موردش اشتباه قضاوت شده، اما هنوز هدف اصلی يعنی جمع آوری 20 نفر که تقريبا تيم خوبی باشند برآورده شده.
کشف کردن اين باگ می تونه زندگی همه ما را به طور مثبتی تغيير بده. از همين فردا که از قضاوت مدير، دوست يا صاحبخانه خودتون ناراحت شديد بدونيد اونها نه به قضاوت در مورد شما که به هدفهای ديگه ای فکر می کنند ... يا به عبارت ديگه: "پسر جان اونها اصلا راجع به تو فکر نمی کنند!" ....
باگهايی از قديمها:
باگ عدم رعايت فاصله
تلنبار
باگ "رسيدن" و "دسترسی"
باگ قاطی کردن و Bundle کردن
باگ"بايد کامل باشی ، اما نبايد کامل به نظر برسی"
باگ " اين ور - اون ور" و " قاطي كردن لايه ها" (May 17, 2004)