اسمش هست شب جمعه! استرس کار به طور وحشتناکی بالا رفته و ديگه ممکنه به جاهای غير قابل تحمل برسه. (مثلا امروز به دليل تنش و استرس و سردرد وحشتناک نتونستم بعد از ناهار ادامه بدم و الان با قرص و 5 ساعت استراحت کمی بهتر شده ام) … خانواده که دسته جمعی تشريف برده اند شمال. DSB که با دوستاش رفته تولد بازی. اون خانم و آقای دوبی ای که قرار نيست حالاها تشريف بيارند. مهمان جان هم که بايد تشريف می بردند مهمانی. فقط اين وبلاگ مونده! ... نکنه شماهام نيستيد؟!
(در ضمن اون شعر حافظ يک فال بود. گير ندهيد. حالا يک بار حافظ داره همکاری می کنه آ ...)