عليرضا سلام ...
قرار بود سرنوشت ماجراهای اين 48 ساعت اخير را برات gmail کنم اما چون می خواستم قسمتی از اون را در قالب gmail chat کذايی روی وبلاگ هم بگذارم گفتم همه اش را اينجا بنويسم هر چند کسی ازش خيلی سر در نياره ... می دونم گفته بودی "سلمان ازش big deal نساز" ولی انگار فکر کردن و تجزيه تحليلش (هر چند کارهايی باشه که آدمهای ديگه هر روز مثل آب خوردن انجام می دهند و ازش عبور می کنند) باز برام جالبه.
اول از همه، اگه می خوای بگی که اين short term ترين رابطه زندگيم يک rebound اون long term ترين رابطه زندگيم ( و خبرهای "خوش" روزهای اخيرش) بوده ، کاملا حرفت را قبول می کنم. همون جور که قبلا برات اعتراف کردم ، اون خبر نامزدي و اون ماجراها هر چند بعد از 2 سال ، کاملا اذيتم کرد. اذيتش نه به خاطر "آينده" بود (که می دونم برای آينده هر دومون بهتر شد که اون ماجرا به سرانجامی نرسيد) و نه به خاطر "حال" ... فقط و فقط به خاطر "گذشته" بود و اون همه خاطره که بخواهی نخواهی سالهای سال باهات خواهند بود ... بنا بر اين کاملا باور کردنی است که بشنوی اين رابطه short term به جايی نرسيد .... اما فقط دوست دارم دو تا نکته را که اين دفعه و با مقايسه با اون دفعه بهش فکر می کردم برات بنويسم: Know what you are doing و Communicate what you are doing
قسمت Know what you are doing اش انگار خيلی ساده است و من به طرز احمقانه ای فراموشش می کنم: هر دفعه دقيقا اون قسمتی سرنوشت ماجرا عوض می شه که ديگه "من" نيستم که دارم تصميم می گيرم چی از اين رابطه می خوام: يکهو فقط اون چيزهايی برام مهم می شن که از "بقيه" شنيدم می تونه جالب باشه: هم تو اون long term بود (پسر! آينده می تونه برای هر دو تون خيلی خوب باشه!) هم تو اون short term ( پسر! می تونه برای هر دو تون fun باشه!) ... اصلا نمی تونم بدون توجه به اينکه برای بقيه در اين جور موارد چی مهم بوده ببينم من دقيقا چی می خوام ... (کلمه کليدی اينجا know است. حتیplan و اين ماجراها نيست. يک know ساده اما دقيق)
اما فکر کردن به قسمت Communicate what you are doing اش برام جالبتر بود: ببين ... وقتی اون قديما نتونستم در اواخر اون ماجرای long term براش به طور "منطقی" ماجرا را توضيح بدم ، پيش خودم به اين نتيجه رسيدم که "آقا! اصلا برای دختر به خاطر طبيعت دختربودنش نمی شه خيلی از ماجراها را منطقی توضيح داد." ... همين باعث شد در اين short term اخير، به اشتباه ، اصلا ديگه لزومی به توضيح اينکه من از اين رابطه چی می خوام نبينم و همه چی خراب بشه... در حاليکه انگار واقعيت چيز ديگه ايه: ... درسته اينکه از يک دختر بخواهی يک حرف "منطقی" را به طريق "منطقی" بفهمه توقع بالايی است (همون جور که از يک پسر بخواهی يک عمل "احساسی" را به طريق "احساسی" درک کنه) ، اما انگار اين دليل نمی شه کل قسمت Communication ماجرا تعطيل بشه: انگار در هر رابطه ای Short Term ياLong Term ، بايد دليل اون رابطه را با منطق يا احساس Communicate کنی ... طرف هم با منطق يا احساس يا می پذيره يا نمی پذيره... (کلمه کليدی اينجا Communicate منطقی يا احساسی است ...... Tell و Say و اينها نيست)
عليرضا جان ... 12 شبه ... يک خستگی 48 ساعته ... فردا صبح زود هم امتحان گواهينامه... مطمئن نيستم اينهايی که نوشتم را بايد اينجا جلوی همه می نوشتم يا نه ... و مطمئن هستم که داری می گی: "سلمان باز از روی دو مورد تئوری و تحليل نساز"... اما باور کن الان از اينکه حدودا می دونم کجای کار مشکل داشته احساس بهتری دارم ...
Know what you are doing … Communicate what you are doing …