- 30
 - دوبی
 - شريف ، مهندسی کامپيوتر
 -مدیا سیتی دوبی
  


 
 
Hosted and Developed by



Stats provided by
        
 

  • انگار وقتی ما مشغول انتخابات بازی بوديم چيزهای باحالی اين ور و اونور راه افتاده:
    earth.google.com (من که تستش نکردم ولی sample هاش جالبند)


  • 8
    تیر
    1384



     

  • .... "حالا چی کار کنيم؟" ... می دونم ديگه هيچ کدوممون حوصله مطلب طولانی خوندن ، مخصوصا هر چيزی که به انتخابات مربوط بشه نداريم ، اما از حالا به بعد يعنی واقعا چی کار کنيم؟ ... دوباره مثل قديمها وبلاگ بنويسيم و وبلاگ بخونيم و گل بگيم و گل بشنويم؟ ... تحليلگران اين روزها مرتب می نويسند: "ای داد ای بی داد، مردم يک کار عجيب و غريب کردند" و "ای داد ای بی داد، ما متفکران از مردم جا مونديم و بايد يک کار عجيب و غريب بکنيم" ( که مسلما کارهای چيپی مثل وبلاگ نويسی و وبلاگ خونی نيست) ... اما واقعيت اينه که نه تنها کاری که مردم کردند اونقدرها کار عجيب و غريبی نبود ، بلکه کاری هم که ما قراره از اين به بعد بکنيم لزوما کار عجيب و غريبی نخواهد بود ...

    ... کار مردم عجيب نبود؟ ... نه ... "غير قابل پيش بينی" بود ولی عجيب نبود. اولا بيايد اين تحليلهای "گسل طبقاتی" و "شکاف توسعه ای" و "جنبش تهيدستان" و اينها را کنار بگذاريم و همون طور که از بعد دوم خرداد به اشتباه هر کسی را در خيابون ديديم احساس کرديم چه قدر دموکرات و اصلاح طلبه ، الان هم همه را دچار "شکاف طبقه ای" و اين ماجراها نبينيم ... بله ... دسته بندی مردم بر اساس رای شون کار جالبيه اما همون جور که اون دوم خرداد کذايی نشونمون داد ، اصلا کار دقيقی نيست. خيلی راحت می شه ادعا کرد شکاف موجود نه تنها شکاف "اقتصادی" نيست ، بلکه مثلا يک شکاف "اطلاعاتی" يا انواع شکافهای ديگه است (قبول کن نتيجه همين انتخابات با همين وضع اقتصادی مردم ، اگر تلويزيون حکومتی به جای 100درصد مثلا 50 درصد و اينترنت به جای 5 درصد 70 درصد ملت را پوشش داده بود کاملا متفاوت می بود) ... وقتی ماجرا را اونجوری برای خودت عجيب غريب و "گسلی" و "شکافی" و "جنبشی" نبينی ، اون وقت دلايل کاملا ساده تری را که در هر دموکراسی و انتخابی وجود داره بهتر می بينی: مثلا طرف برنده ، علاوه بر اينکه شعارهای زمينی تر و غير مبهمی داده بود و طرفدارانش را به معنای حداکثری کلمه mobilize کرده بود (ناسلامتی "بسيج" يعنی mobilize) ، خيلی ساده از "صفر کيلومتر بودن" نسبی خودش استفاده کرد و از همه اونهايی که امتحان خودشون را سالها در قالب رئيس پليس و رئيس مجلس و مدير و وزير و رئيس جمهور پس داده بودند جلو زد ... (يک جورايی همون طور که خاتمی صفر کيلومتر را انتخاب کرديم يا امريکای سال 2000 ، بوش صفر کيلومتر را به ال گور vice president ژيگول و متفکر و موفق ترجيح داد) ...

    حالا می رسيم به اين تحليلهای " دور بودن اهل انديشه از مردم عادی" و "خواب غفلت متفکران" و " شکست روشنفکران" و اين نکته که انگار ما به عنوان کسانی که گاهی فکر می کنيم و می نويسيم و می خونيم ، از اين به بعد بايد يک کار خارق العاده و عجيب و غريب انجام بديم .... ببين ... اولا در اين تحليلها انگار نقش "متفکر" با "موسسه نظرسنجی" اشتباه شده:... متفکر از اسمش معلومه بايد چی کار کنه: "فکر و مطالعه" ... فراهم کردن داده هايی که متفکر بهش احتياج داره هم متولی داره (خبرنگار و موسسه نظرسنجی) و هم وسيله (نظر سنجی و مطبوعات) ... مشکل اهل انديشه و فکر در اين انتخابات نه "عدم شناخت مردم" بلکه انجام ندادن کاری بود که وظيفه اصلی اونهاست: "فکر" و "انديشه" ... می شه دهها مورد از کارها و فعاليتهای فکری که قبل از اون دوم خرداد کذايی انجام شد را مثال زد که نه روی 20 ميليون و حتی 20 هزار نفر از اون مردم ، بلکه حداقل در تفکر اون روشنفکران و لايه های بالايی دوم خرداد تاثير داشته (از دم و دستگاه تحقيقی موسوی خوئينی ها بگير تا قبض و بسط و سروش و کيان و گردون و غيره) ... مشکل اهل فکر بعد از دوم خرداد ، تعطيلی و رها کردن "فکر" بود: حتی يک نفر نپرسيد: خاتمی مهربان! بالاخره دموکراسی با دين سازگاره يا نه؟ ... حتی يک نفر نپرسيد: خاتمی دوست داشتی! اين شعار مردمسالاری دينی چه معجونی است که حتی مخالف ترين مخالفانت هم ادعای اون را دارند ... حتی يک نفر نپرسيد: معين عزيز! کجای دنيا مردم فقط با شعار فلسفی "می سازمت فلان" رئيس جمهورشون را انتخاب کرده اند؟ ... به جرات می شه گفت از دوم خرداد 76 به بعد حتی يک لحظه هم "فکر" نکرديم ...

    ... جريان وبلاگ موقعيت رويايی ای بود: هزاران فرد که با کمترين هزينه ، بيشترين دسترسی را به بهترين منابع امروز دنيا داشتند و می توانستند درسها و تجربه های افراد موفق دنيا را (در سکس و سياست و زندگی و اجتماع و فرهنگ) با ساده ترين زبان بازگو کنند ... اما دنيای وبلاگ تبديل شد به مکان گفتگو و مبارزه و دعوا و اعلاميه و تهمت و هيجان ... شايد بهتر باشه حالا که فهميديم به فکر و مطالعه و ديدن تجربه های ديگران احتياج داريم ، کمی هم از وبلاگهايمان برای "تفکر و خواندن و نوشتن" استفاده کنيم ...

    ... کاری که مردم کردند اونقدرها کار عجيب و غريبی نبود... کاری هم که ما قراره از اين به بعد بکنيم کار عجيب و غريبی نخواهد بود... فقط بيايد ديگه هيچ وقت "فکر کردن" را تعطيل نکنيم ...


  • 6
    تیر
    1384



     


    4
    تیر
    1384



     


    3
    تیر
    1384



     

  • " همش کم خوابی و اينا ... يک شب وبلاگ نوشتن ... دو شب کار ..."


  • 1
    تیر
    1384



     

  • ببين اگه بخواهيم خيلی سريع جمع بندی کنيم: خودت را گول نزن و مخدوش و اينها را از ذهنت بيرون کن ... از اين لحظه به بعد هيچ کداممون در ايرانی که تا به حال فکر می کرديم می شناسيم زندگی نمی کنيم ... تاريخ ايران معاصر به دو دوره قبل و بعد از اين انتخابات تقسيم می شه ... در اين روز فهميديم چی هستيم کی هستيم و کجا هستيم ... قطعا همه چيز تغيير خواهد کرد ...تازه فقط آينده را تغيير نداد ... گذشته را هم تغيير داد : فهميديم دوم خرداد يک “برداشت” اشتباه بود ... (الان گفتنش هنر نيست اما واقعا الان می شه ديد يک جای کار مشکل داشت: مملکتی که 20 ميليون طرفدار دموکراسی داشته باشه تيراژ کتابش 2 هزار تا نيست) ...

    عليداد! ديشب پرسيده بودی: ... چه کنيم؟ ... عليداد ، صورت مساله خيلی بزرگه: رابطه من و تو و "ايران" ...

    دو کار بيشتر نمی تونيم بکنيم: يا باهاش زندگی و کمکش کنيم يا فراموشش کنيم (و اگه فکر می کنی وقتی "ازش" اومدی بيرون ديگه "باهاش" زندگی نمی کنی اشتباه می کنی) ... اگه نمی تونيم فراموشش کنيم و اگه به ياد و با ديدن تيم فوتبالش ، کوهش ، اسمش و خاطره اش ، اشک در چشمامون جمع می شه بايد دو کار کنيم: "بشناسيمش" و "کمکش کنيم" ... دو چيز را جمعه خوب فهميديم: نمی شناسيمش و نمی دونيم چه جوری کمکش کنيم ...

    چه جوری بشناسيمش؟ ... بيا از fact ها شروع کنيم ... خيلی خيلی بزرگه: از 90 درصد کشورهای دنيا بزرگتر ... خيلی خيلی شلوغه: از 85 درصد کشورهای دنيا پر جمعيت تر ... نصفش زير خط فقره... نصفش در روستاهاست ... "چگونه" براش مهمه (صدبار گفتی می سازمت وطن ولی يک بار نگفتی "چگونه")... به دنبال ميکروهاست نه ماکروها ( و متاسفانه مشکل ميکرو نان شب داره) .... 20 ميليون طرفدار X و 30 ميليون طرفدار Y نداره بلکه مجمع الجزايری از گروههای پنج ميليون نفره است ... هر هفته هم به اندازه برخورد دو تا بوئينگ تو جاده هاش آدم کشته می شه .... اما fact کافی نيست و بايد بيشتر بشناسيمش: بايد سفر کنيم ... به همه جاش ... به همون لرستانش که جوکش را نوشتی و خنديديم و رايش سرنوشتمون را عوض کرد ... به همون اردبيل و بوشهر و خراسانش ... بايد سفر کنيم ... بايد بشناسيمش ...

    اما بعد که شناختيمش ، بايد کمکش کنيم: مبهم و پرت و پلا نباشيم ("جامعه مدنی" و "اصلاح طلبی" و "مردمسالاری" گفتمان فيلسوفان و روشنفکران احزاب است نه شعار مردم کوچه و بازار. "شکست انحصار تلويزيون" و"بسط و گسترش 70 درصدی اينترنت" هم می تونه هدف باشه) .... دموکراسی را واقعا بشناسيم (اگر "تحريميه" داره سر "معينيه" و بالعکس داد و بيداد می کنه که "چرا می دی چرا نمی دی" يعنی اينکه يک جای اون دموکراسی که هر دوشون می شناسند يک مشکلی داره) .... از دنيا درس بگيريم (حتی کانديداهای پرت و پلای اين دوره هم دهها بار گفتند: ببينيم آدمهای ديگه چه کرده اند . نه ، فکر نکن می خواهيم به "غرب" نگاه کنيم و شرمسار باشی : شرق "غرب" شده ، شرق و غرب قاطی شده ، جهان يکدست شده ، جهان گلوبال شده) ... مهاجرت کنيم و دنيا را بشناسيم (از مهاجرت نترس. مملکت اونهايی که برچسب فرار مغزها می چسبانند را در همه اين سالها ، جوادهای ظريف تحصيلکرده Denver و محمد حسين های عادلی تحصيلکرده California چرخانده اند) ...

    پس دوباره بر می خيزيم .... با ديدن شادی تيمش اشک خواهيم ريخت ، با مطالعه و ديدن شهرهايش خواهيم شناختش ، و با مبهم نبودن و از دنيا درس گرفتن کمکش خواهيم کرد ...

    ...

    ... اشک خواهيم ريخت ... خواهيم شناختش ... کمکش خواهيم کرد ... ... اشک خواهيم ريخت ... خواهيم شناختش ... کمکش خواهيم کرد ...
    ...

    آخه "وطن" ماست ...


  • 30
    خرداد
    1384



     

  • "... همين جاهام ... فقط دارم می خونم و می بينم ... خيلی زياد ...

    از اين به بعد همه بايد فقط بخونيم و ببينيم ... خيلی زياد ... "


  • 29
    خرداد
    1384



     

  • فکر کنم تمام مشکلاتی که ما در Date و Marriage و اين ماجراها داريم اگر اين جمله را می دونستيم بوجود نمي آمد ..

    Date with your eyes wide open and your heart half closed. Marry with your heart
    wide open and your eyes half closed


  • 25
    خرداد
    1384



     

  • " ... بازگشت از تهران سبز و خنک ...

    هر چيزی که اينجا کم می بينی اونجا برات جالبه ... حتی گربه های تو خيابون ها ...

    ... بد سليقگی هنوز فراوونه ... نمونه اش: اسم اتوبان تهران-قم را گذاشته اند "بزرگراه خليج فارس" ... به ذهنشون نمی رسه که مردم بعد از مدتی فقط از اسمهای کوتاه برای نام بردن اين جور جاها استفاده می کنند ...(مثلا الان همه می گن "فرودگاه امام" ... نه "فرودگاه امام خمينی") ... اگه پس فردا همه گفتند "اتوبان خليج" به جای "اتوبان خليج فارس" بدونيد دوستی خاله خرسه هنوز هم وجود داره ...

    خيلی خستم ... "


  • 24
    خرداد
    1384



     

  • " ... مچ دستم وقتايی که با کی برد کار می کنم خيلی درد می کنه ... "


  • 17
    خرداد
    1384



     

  • ... سلمان وقت گير آوردی؟ ... "اگه Wal-Mart کشور بود هشتمين شريک چين بود" و "اگه UPS کشور بود يازدهمين ايرلاين بزرگ دنيا بود" هم شد مطلب روزهای انتخابات؟ ... باور کنيد کمی فکر کردن نسبت به اين بحث مهم شدن "شرکتها" نسبت به "کشورها" ، نه تنها می تونه برای زندگی شخصی و ميکرو مفيد باشه ، بلکه در اون بحثهای ماکرو و کانديدابازی هم اهميت زيادی داره ...

    ماجرا چيه؟ تئوريسينهای بحث Globalization معتقدند جهانی شدن باعث شده بعضی"شرکتها" به اندازه "کشورها" در سطح جهان مهم و تاثير گذار باشند. اهميت شرکت کامپيوتری IBM (با ارتش 369,277 نفره از کارمندان در دهها کشور دنيا و درآمد سالانه 96 ميليارد دلار) يا شرکت مالی Citigroup (با 294,000 کارمند و 108 ميليارد دلار درآمد) از بسياری از کشورهای دنيا بيشتره... از لحاظ شخصی ، جدی گرفتن اين شرکتها در تصميم گيريهای زندگی خيلی مهمه: مثلا اگه تصميم داشتی با مهاجرت به کشور X که از لحاظ اقتصادی "هشتمين کشور" بزرگ دنياست به پيشرفتی برسی ، در اين جهان Global می تونی در همين منطقه خودت و بدون از دست دادن چيزهايی که بهشون علاقه داری از مزايای کارمند يا مدير "هشتمين شرکت" بزرگ دنيا بودن استفاده کنی ... بله ... ملحق شدن به اين شرکتها اگر از ملحق شدن به اون کشورها سخت تر نباشه آسان تر نيست اما در منطقه در حال توسعه ما چيز دست نيافتنی ای نيست ... (باورتون نمی شه که شرکتی مثل Cisco که يک ساختمان و دفتر و دستک خيلی جدی در همين اينترنت سيتی اينجا داره ، برای غرفه خودش در يک نمايشگاه کوچک نرم افزار مجبور شده بود يک Sales Engineer شبکه از دفتر ايتالياشون بياره!) ...

    وقتی کمی اون بحثهای بالا در مورد شرکتها را دنبال کردی ، موقع کانديدابازی هم می تونی چه به عنوان وزيران و مشاوران کانديداها (حنيف و الپر!) و چه به عنوان رای دهنده تصميمات بهتری بگيری ... اگر درگفتگوی خبری شبکه 2 برايت تعريف کردند که "ما خدارا شکر با همه کشورهای دنيا به جز امريکا رابطه داريم" خيلی خوشحال نشی ... حتی اگر بهت قول دادند که "ما با همه کشورهای دنيا از جمله امريکا رابطه خواهيم داشت" باز هم خيلی خوشحال نشی ... بازی ديگه بازی "رابطه با کشورها" نيست ... بازی "رابطه با شرکتها" است ... در بازی جديد کشوری موفق می شه که با اين "شرکتها" رابطه درستی داشته باشه ... خط توليد اونها باشه (چين) ... Back Office اونها باشه (هند) ... Head Office منطقه ای اونها باشه (شهر داغ) ... چرا همين الان دومين فروشگاه زنجيره ای بزرگ دنيا با 400 هزار کارمند که در دهها کشور دنيا شعبه داره و امريکايی هم نيست علاقه ای به بازار 70 ميليون نفره بيستمين کشور پر جمعيت دنيا نداره؟ .... تا وقتی اين تيپ انديشيدن و سوال کردن ، نه تنها در بين کانديداهای صلاحيت دار و بی صلاحيت ، بلکه در بين ميليونها نفری که اون بازی ها را دنبال می کنند وجود نداشته باشه ، پاسخی برای عقب ماندگی کشور قشنگمون پيدا نخواهد شد ...

    ... در اين چند ماهی که اينجا بودم فقط يک بار اشک را در چشمهام ديدم: لحظه ای که اون پسربچه توپ جمع کن فسقلی با هيجان زيادی توپهای تنيس آندره آغاسی را بهش می داد ... نمی دونم تاثير همين چند ثانيه در زندگی آينده اون پسربچه چگونه خواهد بود ، اما در اون لحظه به ياد سرزمينی می افتی که وزير اصلاح طلبش در مجلس قسم می خورد که "مطمئن باشيد تا چند سال آينده نخواهيم گذاشت هيچ متخصص خارجی ترک سل در ايران باقی بمونه و همه ايرانی خواهند بود" ... ببخشيد؟ ... در جهانی که از هند و چين و هندوچين بگير تا کشورهای داغ و سرد همه و همه برای سرمايه گزار و متخصص خارجی و Office و Back Office و Head Office اونها نقشه کشيده اند ، اين حرف حتی برای يک نفر هم عجيب نيست؟ ...

    ... روزی می رسه که در کتابهای درسی ، در کنار تدريس تاريخ و جغرافيای "کشورها" ، تاريخ و جغرافيای "شرکتها" هم مرور خواهد شد ... اما در يکی از صفحات اون کتابهای تاريخ ، از کشوری اسم برده می شه که در ابتدای هزاره سوم ، در حاليکه 238 کشور دنيا با شدت عجيبی در حال رقابت و رشد بودند ، اونها مشغول بحثهای صلاحيتی و غير صلاحيتی بودند ... اميدوارم بچه های اون دوره هنوز بدونند که کلاس جای خنديدن نيست ...

    ...

    ... ... اما وبلاگ می تونه جای اشک ريختن برای آينده يک سرزمين قشنگ باشه ....

    ...


  • 13
    خرداد
    1384



     

  • اسم UPS را احتمالا شنيده ايد. شرکت امريکايی United Parcel Service در 200 کشور دنيا سرويسهای Logistics و خدمات جابجايی کالا ارائه می کنه ...

    در هر لحظه زمانی ، 2 درصد GDP کل دنيا در پشت کاميونهای شرکت UPS در حال جابجايی است! ...

    اگر UPS يک کشور بود با تعداد 270 هواپيمايی که داره يازدهمين ايرلاين بزرگ دنيا بود ! ...

    (منبع: The World is Flat)


  • 12
    خرداد
    1384



    © 2001 - 2010