فکر کنم بعد از سه سال کار تقریبا بی وقفه در اینجا دیگه واقعا کم آورده ام. مرخصی هام در تمام این سه سال فقط به ایران بوده که یک جورهایی خیلی استراحت حساب نمی شه. (نصف مرخصی هام را هم هیچ وقت استفاده نکردم). خودم و اطرافیان توقعاتی ازم دارند که با زمان محدودی که دارم هیچ جوره برآورده نمی شه: به خوندنیهام نمی رسم. این وبلاگ دیر به دیر آپدیت می شه. به اون یکی وبلاگ انگلیسی بتا درست حسابی نمی رسم. به دوستها و زندگی اجتماعی اصلا نمی رسم و همه شاکی هستند. ورزش و انرژی و استراحت و غذای درست خوردن هم وضع چندان جالبی ندارند. رابطه با دخترکم انرژی دهنده است، اما این ذهن شلوغ، اون رابطه را هم کم و بیش تحت تاثیر قرار می ده.
پریشب برای اولین بار حساب می کردم در یک هفته تیپیکال چه مقدار زمان وجود داره. در کل از 7 * 24 ساعت، 7 * 8 ساعت که برای خواب و 5 * 12 ساعت برای کار صرف می شه (قدیمها بود 6*12 ساعت!) 7 * 1 ساعت هم که به عنوان زمان طلف شده کنار بگذاریم، تقریبا 45 ساعت در هفته برای خود آدم هست. واقع بینانه که نگاه کنیم فقط 35 ساعت از این 45 ساعت قابل برنامه ریزی هست. من فقط اگر بخواهم به اون کارهای روتینی که اون بالا گفتم نه به طور ایده آل، بلکه به طور تقریبا عادی برسم 70-80 ساعت زمان احتیاج دارم!
این جوری نمی شه ادامه داد. کارم مدتهاست بیشتر از اینکه بهم انرژی بده داره انرژی می گیره. سطح توقعات خودم و اطرافیان هم از چیزهای بیرون کار بسیار بسیار بالاست. در این مرخصی سه هفته ای باید تکلیف خودم را با این چیزها روشن کنم ...