جيغ دخترک و التماس پسرک (عنوان قبلی: اين يک بازی يلدا نيست)
هزار روز گذشته. بالاخره احساس می کنم جا افتاده ام. بالاخره می دونم کجا هستم و بالاخره می دونم کجا دارم می رم. شايد باور نکنی، اما بعد از هزار روز زندگی در يک شهر ساحلی بالاخره اونقدر احساس آرامش می کردم که برای اولين بار يک بعد از ظهر را در کنار دريا سپری کنم.
برگشت به خانه، شنيدن جيغهای دخترک ، ديدن التماس پسرک. دوباره نابود می شم. هزار روز گذشته. می دونم کجا هستم و می دونم کجا دارم می رم، اما نگرانی هميشگی دوباره بر می گرده: يادم هست از کجا اومدم؟
جيغ دخترک در ذهنم به پايان نمی رسه... سايتها و وبلاگها را زير و رو می کنم. ايميل می زنم و می پرسم تو هنوز بد حجابی؟ می گه آره. می گم کارت سوختت را گرفتی؟ می گه آره باز به دغدغه های ما گير دادی؟ سايت خوندی جوگير شدی؟ و می خنده ... اما اون يکی که اون يکی کشوره هم جوگير شده: می گه می دونی سلمان. دارم فکر می کنم آخه ما تا کی بايد به خاطر ناراحتيهای کشوری که توش به دنيا اومديم ناراحت بشيم؟ بسه ديگه! ...
بسه ديگه؟ ياد نوشته های دو سال پيش خودم می افتم: "صورت مساله خيلی بزرگه: رابطه من و تو و ايران ... دو کار بيشتر نمی تونيم بکنيم: يا باهاش زندگی و کمکش کنيم يا فراموشش کنيم ... اگه نمی تونيم فراموشش کنيم و اگه به ياد و با ديدن تيم فوتبالش ، کوهش ، اسمش و خاطره اش ، اشک در چشمامون جمع می شه بايد دو کار کنيم: بشناسيمش و کمکش کنيم" ...
کمکش کنيم؟ چه جوری؟ ... جيغ دخترک در ذهنم به پايان نمی رسه... قلم و کاغذ می آرم. هزار روز که چيزی نيست. حتما يک راهی داره:
... ...
نمی توانم چيزی بنويسم. تنها به يک چيز فکر می کنم: حادثه ها و چرخشهای بزرگ تاريخی معمولا در ذهن مردم نشانه ای تصويری دارند: مردی در برابر تانکی، طپانچه ای بر شقيقه ای، و يا حتی فقط خراشی بر چهره ای. جيغهای دخترکان و التماس پسربچه های ايران نشانه های تصويری اين روزها شده اند. نگرانی از حادثه و چرخشی بزرگ در پس اين نشانه ها نگرانی همه مخالفين و موافقين است.
اين يک بازی يلدا نيست. اما ای کاش کسی، به وسيله ای، جيغ دخترک و التماس پسرک را دست به دست به بزرگی برساند و چاره ای بخواهد ...