- 30
 - دوبی
 - شريف ، مهندسی کامپيوتر
 -مدیا سیتی دوبی
  


 
 
Hosted and Developed by



Stats provided by
        
 

فردی ترين حرکت جمعی وبلاگستان

خيلی ها عبور کردند ... خيلی ها نوشتند: معروفی، ابطحی، پاسداران، بابای فردا، مامان تینا و سینا ... خيلی ها در حال نوشتنند ... خيلی ها هم منتظر نوشتن بودند اما دعوتی نيامد ...

اين بازی يلدا کی به پايان می رسد؟ بازی می بايد از جايی آغاز می شد، اما مبصر و متولی برای دستور ادامه يا خاتمه ندارد. تو را "دوستی" دعوت کرد و سلمان را "ايده ای از جايی ديگر". همگی دعوتی دريافت کرديم، از خود نوشتيم و پنج نفر را هم ميهمان کرديم. و البته تا زمانی که دوستی در حال نوشتن است مشتاقانه خواننده اش هستيم. اين ادب همه بازيهاست ... همچنين، به عنوان يک شرکت کننده، از دوستانی که منتظر دعوت بودند و برايشان دعوتی نيامد عذرخواهی می کنم: عدد پنج، خود را به توان هر عددی که رساند، در برابر بزرگی وبلاگستان ما هنوز کوچک بود ...

گسترش سريع بازی برای همه ما تعجب آور و البته نيکو بود. با دهها وبلاگی که تا به حال نديده بوديم آشنا شديم، ناگفتتيهای خود را گفتيم و ناگفتتيهای ديگران را شنيديم. (بعد از ديدن گسترش سريع اين بازی بهتر می فهميم که چرا You شخصيت برگزيده سال، YouTube شرکت برگزيده سال و Long Tail کتاب برگزيده سال بودند.) امير عزيز دسته ای از مطالب را در وبلاگی گرد آورد. کلاغ نکته سنج حتی پيش از نوشتن از خود، نکته سنجيهايش را آغاز کرده بود، جامی عزيز و خانم مرانلو تحليل کردند. جادی عزيز نمودار بازی را آماده کرد و صدها نوشته يلدايی ما داده های خامی شد برای تحليلگران و جامعه شناسان تا سالهايی طولانی ...

اما آيا اين گسترش بازی طبيعی بود؟ آيا می توانيم از اين پتانسيل برای حرکتهای ديگری استفاده کنيم؟ چرا دوستانی (از جمله سلمان) که در هيچ حرکت جمعی وبلاگی شرکت نمی کنند در بازی يلدا شرکت کردند؟ ... آيا آنطور که روزنامه اعتماد ملی نوشت، ما "همبستگي و اتحاد و يكپارچگي وبلاگ‌نويسان" را به رخ كشيديم و " قدرت خود را در محيط مجازي اينترنت" نشان داديم و از اين به بعد "امكان انجام فعاليت‌هاي گروهي و تشكيل گروه‌هاي كاري" فراهم می شود؟

متاسفانه پاسخ به اين پرسشها منفی است... ماجرا فقط گسترش هرمی و حرکت دسته جمعی نبود. مشخصات اصلی بازی يلدا را مرور کن: ايده شخص خاصی نبود. مرکز و مبصر نداشت. زمين بازی وبلاگ خود ما بود نه جايی بيرون از احاطه ما، امکان خلاقيت شخصی سلب نشده بود، به يک آيين سنتی مرتبط بود، از مشخصه های فرهنگ ايرانی بهره می برد (ما ايرانيان معمولا درخواست کسی را بدون جواب نمی گذاريم)، به يک نياز مهم مربوط بود (علاقه به نوشتن از خود و علاقه به دانستن در مورد ديگران) و اين خصوصيات، متاسفانه، در کمتر حرکت جمعی قابل جمع است. بازی يلدا شايد در يک کلام "فردی ترين حرکت جمعی وبلاگستان" بود ...

...

يلدای وبلاگستان دير يا زود به پايان می رسد. زمستان طولانی پس ازيلدا در انتظار ماست و نشانه ها و کلمات کليدی آن در فضا شناور است (تخت جمشيد، شورای امنيت، تاريخ، آينده، مهاجرت، غربت، ...). با پايان يلدای وبلاگستان به نوشته هايمان بر می گرديم، به روش شخصی خود با اين واقعيات روبرو می شويم، به اميد بهاری زودهنگام می نشينيم و از ياد نمی بريم گرمای يلدای سال 85 وبلاگستان عزيزمان را ...


update: تيتر مطلب از "بازی يلدا، واقعيت زمستان، اميد بهار" به "فردی ترين حرکت جمعی وبلاگستان" که گويا تر بود تغيير يافت


8
دی
1385



 

آخه الان وقت سردرد گرفتن بود؟ ... سه روز پشت سر هم سردرد شديد، روزی 3 قرص ...


6
دی
1385



 

بازی "يلدا در وبلاگستان"

شب يلدا داره نزديک می شه. در دو سال گذشته که ايران نبودم، در هر دو سال برای شب يلدا خودم را به ايران می رسوندم و جمعهای فاميلی شب يلدا را از دست نمی دادم. امسال اولين سالی است که مثل خيلی های ديگه از شما بايد اين شب را به دور از دوستان سپری کنم.

ممکنه دور از ايران و يا حتی در ايران اما دور از همديگه باشيم، اما به لطف وبلاگستان نزديک هم هستيم و می توانيم يلدا را در وبلاگستان برگزار کنيم. برای همين شايد بد نباشه حالا که انتخابات بازی هم تموم شده، يک بازی وبلاگی که در وبلاگستان انگليسی داره انجام می شه را اينجا ادامه بديم و همديگه را بيشتر بشناسيم و تنوعی داشته باشيم.

بازی ساده هست: کسی شروع می کنه و 5 نکته از چيزهايی که احتمالا خوانندگان وبلاگش در مورد شخصيت او نمی دونند می نويسه و در آخرش هم 5 نفر را معرفی می کنه. اون 5 نفر هم به همين ترتيب 5 نکته از چيزهايی که کمتر کسی در مورد شخصيت اون ها می دونه را می نويسند و هر کدوم 5 نفر ديگه را معرفی می کنند و همين جوری ادامه پيدا می کنه.

پس شروع کنيم:


پنج نکته از چيزهايی که احتمالا خيلی از شما در مورد سلمان نمی دونستيد:

1) من تا 18 سالگی سبيل داشتم. 21 نفر از دوستانم + يک صابون + يک تيغ در کلاردشت اون را بر باد دادند.
2) از کره، پنير، عسل، خامه، سرشير، مربا اينا متنفرم. در زندگيم صبحانه به جز چای و گاهی کيک چيزی نخوردم.
3) در تمام زندگيم به جای شبها، صبحها مسواک می زنم! اما هيچ وقت هم دندانپزشکی نرفتم.
4) عنوان شغليم هست Product Manager، اما دوست دارم بزرگ که شدم Venture Capitalist بشم.
5) هنوز گاهی به دخترک چهارسال پيش زندگيم فکر می کنم. گاهی اونقدر زياد که می خواستم بيام اينجا و از شما بپرسم آيا ايده خوبيه بعد از 4 سال بهش ايميل بزنم يا نه.

خوب اين از پنج نکته من. برای ادامه هم اين پنج نفر را معرفی می کنم: پارسا، پرستو، پژمان، خورشيد، عليداد


"يلدا در وبلاگستان" (توضيح مجدد: اين بازی، بدون هيچ گونه خلاقيتی، تنها ادامه بازی Blog Tag از وبلاگستان غربيهاست) ... ببينيم تا کی و کجا ادامه پيدا می کنه ...


29
آذر
1385



 


28
آذر
1385



 

کسی دليل خيلی خيلی موجهی داره که چيز ميزهايی مثل Red Bull چيزهای بدی هستند؟


26
آذر
1385



 

فقط Red Bull می خورم و مهمون داری می کنم و به زور چيز ميز می خونم ... و فکر می کنم ...


24
آذر
1385



 

از gmail ها ...

3:30 am. Just finished a TASK that I brought home for the weekend :(

albate ye ellat e bidaarim ham taht e ta'sir e redbul haayi e ke
khordam ke betoonam mehmoondari konam, weekend task anjam bedam, 1000
ta fekr o khialam ro ham jelo bebaram .....


18
آذر
1385



 

Mom is here


17
آذر
1385



 

نوشته ديگه ای از کيوان تازه مهاجر: "مهاجرت سخته، خیلی سخت"


14
آذر
1385



 
"I have been amazed by the progress of Dubai. From the time I first came to play here in 2000, I wanted to be a part of this amazing vision"

- Tiger Woods, announcing selection of Dubai as location for his first golf course


13
آذر
1385



 

نوشته و نمودار Wired در مورد 8 شهری که بيشترين تغيير را تا سال 2012 خواهند داشت (به ترتيب: دوبی، ميامی، لاس وگاس، لندن، تل آويو، بوسان، ابوظبی، مادريد)


10
آذر
1385



 

"The motto of the bubble was get big fast. The rule today is get big cheap"
- David Cowan of Bessemer Ventures


10
آذر
1385



© 2001 - 2010