سه جور "ای داد ای بيداد" نوشته های اين روزها را پر کرده: .... (1) "ای داد ای بيداد چرا وبلاگها از دغدغه های مردم جدا هستند؟" ... (2) "ای داد ای بيداد چرا روشنفکران از دغدغه های مردم جدا هستند؟" ... (3) "ای داد ای بيداد چرا خود مردم دغدغه های پرت و پلا دارند؟" ....
بيا خيلی سريع از وبلاگها شروع کنيم: فکر می کنم بعد از 4 سال تقريبا مشخص شده که انتقاد کردن يا تلاش برای جهت دادن به هزاران نفر که هزار نوع دغدغه متفاوت را به هزار زبان و در هزار قالب مختلف می نويسند هدف چندان دقيقی نيست. حتی اين روزها عده ای هوشمندانه مطرح می کنند که اصلا جنس وبلاگ Content نيست، Communications است ... زيتون و الپر می نويسند و ما به زيتون و الپر سر می زنيم تا ببينيم حالشون چطوره ، امروز چی براشون جالب بوده ، به چی فکر می کنند ... اگه يک ماه بهشون سر نزنيم احساس می کنيم از ماجرا عقب مونديم ( در حاليکه اگر از جنس Content بود می تونستيم سر فرصت مثلا هر 2 ماه يک بار همه خواندنيهای همه آرشيوهای وبلاگها را مرور کنيم) ... انگار تا وقتی کلمه "وبلاگ نويسان" و"جنس وبلاگ" برای ما مبهم و تعريف نشده باشه ، داد وبيداد بر سر دغدغه وبلاگها موضوعيت چندانی نداره.
حساسيت نسبت به دغدغه روشنفکر البته حساسيت به جايی است. اما اولا بيايد صورت مساله را اشتباه نبينيم: نگرانی نبايد از اين باشه که چرا "روشنفکران" دغدغه هاشون دغدغه مردم نيست .... دقيقا برعکس: اين "مردم" هستند که بايد دغدغه هاشون دغدغه روشنفکران باشه!.... اما باگ و شکاف روشنفکر-عامه به جای اينکه به خاطر تفاوت نوع "دغدغه ها" باشه ، به خاطر تفاوت نوع "زبان" و قالب گفتگوست: روشنفکر ما (در وبلاگ و مقاله و فيلم و ادبيات) به دلايل مختلفی زبان و قالبی برای خودش پيدا می کنه که از زبان و قالب گفتگوی عامه مردم دوره ... تمامی مردم و حتی خود اهل فکر زمانی که در حال آفرينش فکری نيستند مثلا به "مهمونی می رن" و "حالش را می برن". اما در زبان اهل فکر اين آدمها به "مهمانی می روند" و "لذتش را احساس می کنند" ! ... شما "يک" زبان ديگه را در دنيا مثال بياريد که انقدر زبان فرهنگيش با زبان مردمش تفاوت داشته باشه! ... چرا حتی آنارشيست ترين وبلاگ نويسان ما هم از نوشتن عادی وحشت دارند!؟ ... باور کنيد رمز موفقيت روحانيون و تمام روشنفکران شفاهی ما (شريعتی ، سروش و... ) بيشتر از اينکه نزديکی دغدغه هاشون به مردم باشه نزديکی زبانشون به مردم بوده ...
می رسيم به داد و بيداد آخر ... چرا مردم دغدغه های پرت و پلا دارند؟ چرا از دکتر معين صاف و صوف خوششون نمی آد اما عاشق پول نفت سر سفره و شبهای برره هستند؟ چيزی که در اينجا وجود داره به طور خلاصه علاقه مردم به "زندگی" است:
".... براي بسياري ‚ دور ‚ دور گرديدن گرد امور معمولي است : خوردن ‚ خفتن ‚ شوخي كردن ‚ پر گفتن ‚ عشق ورزيدن ‚ قهر كردن ‚ كتاب خواندن ‚ پرسه زدن ‚ اعتراض كردن ‚ ترسيدن ... يعني زندگي كردن. از قيل و قال بيست ساله مدرسه سياست بسياري از دلها گرفته است ‚ يك چند نيز بر آنند تا خدمت معشوق و مي كنند. لودگي نيست اين ‚ زندگي است" (مرتضی مرديها)
" ... دوست عزيز ‚ من و شما درباره مفهوم مبارزه اختلاف نظر داريم. به نظر من زندگي مبارزه است . مبارزه براي خوب خوردن ‚ خوب خواندن ‚ خوب پوشيدن و خوب شنيدن ‚ همچنين عشق ورزيدن ‚ تفكر كردن و كار كردن ..." (قوچانی)
...
بچه ها ... شک نکنيد کلمه کليدی اين روزها "زندگی" است ... مردم عاشقانه و حتی ديوانه وار به طرفش می رن ، به هر کسی که بهشون اميد اون را بده رای می دن ، هر کاری که اميد قشنگتر بودن اون را بيشتر کنه انجام می دن (گلدکوئست) ، به هر چيزی که جلوی جالب بودن اون را بگيره شک می کنند (بکارت) ، و با هر چيزی که حتی دقايقی از اون را لذت بخش تر بکنه صفا می کنند (برره) ...اگه دغدغه آينده ای قشنگتر برای مردم سرزمين قشنگمون را داری ، بيا صورت مساله شون را درست بفهميم و اگه چيزی در مورد دغدغه هاشون می دونيم (با زبان خودشون يا با زبان برره ای يا هر چی) باهاشون مطرح کنيم ....
... "ای داد ای بی داد" راه حل نيست ...